عشق واقعی دیدار من و تو |
|||
سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : ღ♥takdel♥ღ
دیشب خیلی خیلی تنها بودم از در و دیوار موج منفی فراون بود, وحشتناک بود!
تلفن رو برداشتم به خودم گفتم زنگی به خدا بزنم شماره روگرفتم زنگ میخورد اما جواب دریافت نکردم پیش خودم گفتم یا صدا زنگ رو بسته یاتلفن رو قطع کرده خلاصه موفق نشدم دل به دریا زدم بعد از کلی کلنجار با خودم شماره همراهشو گرفتم اخه میدونی بهم گفته بود اول تلفن ثابت دوم تلفن ثابت اگه ناچار بودی به همرام زنگ بزنمنم چاره ناچار جسارت کردم زنگ زدم نمیدونم رو ویبره بود یا عمدی جواب نمیداد خلاصه بعد از کلی زنگ خوردن یادم امد ممکنه امروز روز حسابرسی مخلوقات ناسپاس و گناه کارش باشه قطع کردم ودوباره پیش خودم گفتم شاید هم روز دستمزد دادن به ادم خوبا باشه... اخه پدرم میگفت: "خدا هیچ وقت بی گدار به اب نمیزنه تا جایی که راه داره ادما رو فرصت میده تا بتونند جبران مافات کنند." خلاصه مثل این بود که خدا برا هر انسانی دوتا نیمه ۴۵ دقیقه ای وقت میگیره اگه درست نشد دو تا ۱۵ دقیقه وقت اضافی و در نهایت درست نشد ونتیجه نگرفت به ضربات پنالتی میکشونه به همین دلیل منم خیالم راحت بود که خداهیچ وقت منو تنها نمیگذاره دوباره زنگ زدم این دفعه صدای ارامش بخشی توی گوش پر از امیدم طنین انداخت ... که هواتو دارم و میدونم چی میخوای داشتم پرونده تو رو نگاه میکردم بشر فکر کردی تو رو از یاد بردم ؟ ای بنده ی نا شکر وقتی تو رو خلق کردم دفتر اعمالت رو با خط خوانانوشتم و دست تو دادم ولی چرا روال کار از دستت رفت من هرگز تنهات نگذاشتم یادته : آن شب تاریک که خیلی ترسیده بودی یه بسته پر از امید بهت دادم و گفتم فردا هوا روشن میشه ؟ و آنقدر روشن شدکه مجبور شدی عینک افتابی بزنی ؟ یادته هیچ وقت تنهات نگذاشتم و همیشه بسته بسته امید برات فرستادم . اما تو ای بنده ی همیشه شاکی از زیر تماس با من طفره میری و همیشه برا خودت بهانه تراشی میکنی ... راستی گوش کن یک خط ثابت برات جدا گذاشتم یعنی هر وقت خواستی تماس بگیر دیگه هرگز صدای زنگ رو
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 10:38 :: نويسنده : ღ♥takdel♥ღ
....و تو آن اتفاق بزرگ زندگی من بودی که افتادی تا من مهبوت به رقص موزون برگی بنگرم که دارد می افتد رنگ در رنگ آرام و صبور رقص در اوج و من بی تاب رسیدن تو هم چنان به آسمان خیره می شوم تو می آیی و معجزه بهار را در پاییز واعجاز سپیده را درشب نشان می دهی تا من باز به یادم بیفتد که خدا چقدر زیباست و بیقراری من و تو را دوست دارد تا اسیری باشیم در دست باد، تا آزاد و رها خود را تسلیم سرنوشت کنیم و افسار از گردن احساس خود برداشته و خود را در دشت بیکران زمان رها سازیم و منتظر بازی تقدیر خود باشیم امشب رقص ما در باد رویائیست!! من تو پاییز باد و هم آوایی من وتو... آه که زندگی با خیال تو چقدر زیباست... چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : ღ♥takdel♥ღ
دوستت دارمها را، نگه میداری برای روز مبادا چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : ღ♥takdel♥ღ
بيچاره دخترا اگه خوشگل باشن مي گن عجب جيگريه!
درباره وبلاگ به نام خدایی که هستی را با مرگ, دوستی را بی رنگ, زندگی را با رنگ, عشق را رنگارنگ, رنگین کمان را هفت رنگ, شاپرک را صد رنگ, و من را دلتنگ دوستان آفرید..... سلام به همه ی دوستای گلم خوش اومدید به وبلاگ خودتون امیدوارم خوشتون بیاد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |