عشق واقعی دیدار من و تو |
|||
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 15:5 :: نويسنده : ღ♥takdel♥ღ
قبل از ازدواج پسر:بلاخره موقعش شد .خیلی انتظار کشیدم پسر: بله دختر: عزیزم!می تونم بهت اعتماد کنم؟
دختر: منو میزنی؟ پسر: معلومه! هر موقع که بتونم. دختر: منو میبوسی؟ پسر: نه! برای چی میپرسی؟ دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟ پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز! دختر: دوسم داری؟ بعداز ازدواج کاری نداره متن قبلی رو از پایین به بالا بخون
پسر:سلام عزیزم خوبی دختر:سلام ای بد نیستم پسر:عزیزم چیکار میکردی دختر:هیچی کاری داشتی پسر:آره زنگ زدم بگم حاضر شو باهم شام بریم بیرون یه گشتیم بزنیم دختر:الان، من که نمیتونم بزار واسه بعد پسر:واسه چی دختر:خیلی حوصله ندارم الان پسر:خب حالا پاشو بیا بریم حوصلت میاد دختر:نه آخه یه جوریم حوصله ندارم اصلا، امروز یوگا نرفتم اعصابم آروم نیست پسر:باشه پس بمونه واسه بعد دختر:خب حالا دیگه گفتی میام دیگه پسر:نه نمیخواد بزار باشه واسه بعد دختر:نه بیا بریم دیگه الان یه خورده حوصلم اومد پسر:گفتم که نه ولش کن توام حوصله نداری دختر:نه آخه اصلا خودم میخواستم بهت زنگ بزنم بگم شب بریم بیرون پسر:نه بمونه یه شب دیگه خدافظ. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به نام خدایی که هستی را با مرگ, دوستی را بی رنگ, زندگی را با رنگ, عشق را رنگارنگ, رنگین کمان را هفت رنگ, شاپرک را صد رنگ, و من را دلتنگ دوستان آفرید..... سلام به همه ی دوستای گلم خوش اومدید به وبلاگ خودتون امیدوارم خوشتون بیاد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |