عشق واقعی دیدار من و تو |
|||
دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : ღ♥takdel♥ღ
ساعتی چنداست ... این ثانیه های پرسکوت... که حس مرگ رادارند... دیگرتنم یارای حمل کردنشان را...
کاهش همه این اتفاقات فقط یک... رویا بود...
این روزها خیلی تنها شده ام انگار زخمهای کهنه دوباره دهان باز کرده اند به اطراف می نگرم سیاه و تاریک دلم گرفته از زمین و زمان اشکهایم هم نمی توانند مرحمی برای این زخمها شود برای گذشته ها دلم تنگ شده برای کودکی کودکی و سادگی کجاست کجا رفت کجایند آن روزها دستهایم را کنار خیالم جا می گذارم نفسم را آرام می کشم و در آغوش دلم سخت می گریم چه قدر تنهایم دستهایم از غم دوری دستهایت پروانه می شود
ما جدا افتادگان را هیچکس غم خوار نیست جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست...
در مهربانی ِ نگاهت
ذوب می شود یخ احساسم
با تو می توان آسود در انتهای راهی که به بن بست رسیده است و بالا رفت از دیوار روزمرگی ها و نترسید
از آنچه پشت دیوار است نظرات شما عزیزان: يلدا
![]() ساعت14:54---30 فروردين 1391
خيلي عاليه موفق باشي
عالی بودگلم خیلی نازبودامیدوارم موفق باشی.
![]()
درباره وبلاگ به نام خدایی که هستی را با مرگ, دوستی را بی رنگ, زندگی را با رنگ, عشق را رنگارنگ, رنگین کمان را هفت رنگ, شاپرک را صد رنگ, و من را دلتنگ دوستان آفرید..... سلام به همه ی دوستای گلم خوش اومدید به وبلاگ خودتون امیدوارم خوشتون بیاد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |